میگویند که سختی ها نمک زندگی هستند
اما چرا کسی نفهمید که نمک
برای منی که خاطراتم زخمی ست
شور نیست مزه ی درد میدهد ...
زندگی آهسته تر من خسته ام کوله بار سفرم را بسته ام
زخم پایم درد دارد،صبر کن تا کسی مرهم گذارد صبر کن
صبر کن درسایه بنشینم کمی شاید از ابری ببارد شبنمی
وادی رویای من اینجا نبود روح من همبازی شبها نبود
صبر کن من راه را گم کرده ام درسیاهی ها تلاطم کرده ام
صبر کن تا راه را پیدا کنم صبر کن تا کفش خود را با کنم
سردش بود...
دلم را برایش سوزاندم
گرمش که شد
باخاکسترش نوشت خداحافظ...