بی تو میمیره اینجا بزودی
اونی که کـــــل دنیاش تو بودی...
ســـکــــوت میکنم
نه اینکه دردی نیست نه
گلویی نمانده برای فریــــاد
یه زخمایی روی دل عاشقا هس
که درمون نمیشن از بس عمیقن
به چشمام که شرمندشونم همیشه
تو اون زخمی هستی که جاش خوب نمیشه
دیگه بعد تو قلبمو دوست ندارم
ولی قلب عاشق همه زندگیشه...
گمونم ندیدی که خاموشو خستم چه دوست دارم هایی ک موند رو دستم
گمونم ندیدی چجوری شکستم شکستم ولی دل به هیشکی نبستم
من از عشق با طعم دلشوره سیرم گرفتاره این حسرته ناگزیرم
بری من سراغتو از کی بگیرم؟ یا پیشم بمون یا دعاکن بمیرم...
حس میکنم
سالهاست دلتنگت هستم و قرن ها از نبودنت میگذرد
هر چند تقویم ها میگویند
تو فقط چند ماه است که رفته ای...
برایم فرقی نمیکند که این شهر لعنتی
چقدر ساختمان و خانه و خیابان دارد
توکه اینجا نباشی
من بــــرج زهــــرمــــارم...
وقتی نیستی چراغ دنیارو پشت سرت خاموش کن...
حتی عکستم ندارم ک بذارم روبروم
اونقدر نگاش کنم تا بشکنه بغض گلوم:(
خیلی وقته از تو دورم کاش صدامو بشنوی ...
آلــــزایـــمـــر هم که بگیرم
یادم نمیرود که فراموشت شده ام...
تب من از سرما نیس...
نبار باران
عاشقانه اش نکن
من و او ...ما...نشدیم
وقتی میخواهمت و نیستی
اتفاق خاصی نمی افتد
فقط ذره ذره ایوب میشوم...
مثل اتاقی که
از تــــاریــــکی پر شده باشد
پر شدم از درد
بی هیچ روزنه ای...
نفس مصنوعی ینی
تو نباشی
و من به عکست خیره شوم...
میدرخشی...میتابی...اما دوری:(
ماه بودن همینه دیگه
حالا فهمیدم چرا قرص کامل ماهو دوس داشتی...
غمهایی که
چشم هارا خیس نمیکنند
به استخوان رسیده اند
لعنت ب من...
آدم
آرزو به آرزو
رویا به رویا پـــیــر میشه
نه ثانیه به ثانیه
نه سال به سال
پیر میشم و تو در ذهن منی...
کجایی ببینی عشقت دیگه شبا نمیخوابه...
دریـــا را بیخیال
زمــیـــن جواب نمیدهد
دیگر دل به آســـمـــان زده ام
کاش خدا کاری کند...
هر روز برایت چند خطی مینویسم
هر روز ذره ای از دلتنگی ام را سر این صفحه ها خالی میکنم
تورا نمیدانم ولی من این دوری را تاب نمی آورم
میدانم روزی که دیر نیست...
پای همین صفحه های بی جان از نفس میوفتم
و قصه ی عاشقی من هم تمام میشود...
وقتی تک تک این جمله هارا میخوانی به یاد داشته باش
من ذره ذره ی وجودم را برایت نوشتم
آهای تنها آرزوی محال من
دروغهایت ناجوانمردانه نابودم کرد...
داغ من بیشتر از آن است که فراموش شود
هرپاییز هرزمستان
من بی تو بودنم را بهانه میگیرم
بهارها میبارم تابستان ها میسوزم
تقویم من بیهودگی محض است...
باز هم خــــیـــــال تو
مرا برداشت
کجا میبرد...نمیدانم
گفته بودی هروقت دلم تنگ شد ب اسمون نگا کنم
چیکا کنم ک آسمونم ابریه؟
نگران من نباش
حال دلم خوب است
آرام گوشه ای نشستم و رویاهایم را به خاک میسپارم...
نه صدای تو می آید
نه صدای قلبم
ما چه عاشقانه مرده ایم...