عـــــــــروس غصـــــــــــه هـــــــــا

شعری که تورا جان میبخشد شاعرش را یکبار کشته است

سرده سرد

تارا
عـــــــــروس غصـــــــــــه هـــــــــا شعری که تورا جان میبخشد شاعرش را یکبار کشته است

سرده سرد

باید برای زمستان لباس گرم بخرم با جیب هایی برای دستانم

تن های تنها زود یــــخ میزنند...

https://nex1music.ir/post/9386



تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 | 20:46 | نویسنده : تارا |

سکوتی میکنم سنگینتر از فریاد

اگر کاریکاتوریست بودم

فریــــــاد می کشیــــــدم

خیاﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺗـﻮ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ و تو بیخیال من
ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﺯ ﺗـﻮ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ و تو نمیخوانی
ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﺮﻭﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ ﺁﺗﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ و بی توجهی تو هیزم بر آتشم میریزد
ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗـﻮ ﺷﺎﻋﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﻡﻭ ﺗـﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ
ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺍﮔﺮ ﻋﯿﻦ ﺧﯿﺎﻟﺖ هم ﻧﯿﺴﺖ 
و ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ 
ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ...



تاريخ : شنبه 26 آبان 1397 | 19:39 | نویسنده : تارا |

جهنمم کمه برای درک حال من:(

در انتظار هیچکس نیستم

اما هنوز

وقتی نویز موبایل روی اسپیکر می افتد

دلــــــم میلرزد...

 مرگ اینگونه است ...تو رفته باشی و من اسیره تو هنوووز



تاريخ : جمعه 25 آبان 1397 | 14:18 | نویسنده : تارا |

یک روز دیگر

خواستم چیزی بنویسم به یادم بی افتد

گفتم بگذار برای همه بنویسم

باورتان میشود یک روزه دیگر بی او گذشت

و من هنوز نفس میکشم

چقدر سخت جانم من...



تاريخ : چهار شنبه 23 آبان 1397 | 13:2 | نویسنده : تارا |

:(

از در بالا رفتم

پله هارا باز کردم

کیفم را روشن کردم

چراغ را گوشه ای پرت کردم

رفتم سمت پتو 

اتاقم را روی سرم کشیدم 

آخ 

از وقتی رفته 

همه چیز را قاطی کرده ام...

 



تاريخ : سه شنبه 22 آبان 1397 | 12:2 | نویسنده : تارا |

تکرار غریبانه ی روزهایم

آنشرلی ام نشدیم

که یکی ازمون بپرسه:آنه؟تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت؟...



تاريخ : یک شنبه 20 آبان 1397 | 21:0 | نویسنده : تارا |

خودستایانه های تارا:/

در کتاب مسکلل اساکیل نوشته ی ابوالقاسم اسکل جلد 10موضوع پشت کنکور صفحه 666 آمده است:

روزی تارای جوان به امر پدر و پیرو نصایح مادر به استیصال(ناچاری) به کلاس کنکوری رجعت کردند

او بسیار ازین واقعه ی موحش(ترسناک) اخم ها بر چهره می داشت.ولیکن وقتی بدان جا رسید کلاس بسته بودندی

وی ازین حادثه ی میمون و مبارک قندها دردلش آب شدندی

تارا که دردوران ماقبل کنکور اوقات خویش را دراین کلاس ها سپری کردندی به عبث(بیهوده)بودن این کلاس ها ایمان راسخ داشت و ازین رو به این کلاس ها تنفر زیادی روا میداشت

دوستان وی به او بسیار توجه کردندی و دوستش میداشتند 

وی بدسگالانی(بدخواهانی)نیز دارد که درصدد صدمه و جرحه(جراحت)وارد کردن بر او هستند

خداوند بزرگ این گل دختر را از گزند عنودان بدگهر و خبیثان بدطینت مصون(درامان)نگه دارد

باشد که خداوند عمه هاشان را بامردان جهنمی محشور سازد:/

 

 

(نوشته شده براساس داستان واقعی:/)

 



تاريخ : شنبه 19 آبان 1397 | 14:9 | نویسنده : تارا |

بت

منو نمیخواست...

بتی که ازمن ساخته بودو میخواست

واسه همین هروقت خودم بودم دعوا داشتیم

حالا که دیگه نیستم راحت خیانت کن(نمیفهمم)



تاريخ : پنج شنبه 17 آبان 1397 | 20:33 | نویسنده : تارا |

رسم بی وفاییه راهی نمونده بود ...خداحافظ

خدا حافظ عشق روزای خوبم

خداحافظ خاطرات خیلی دورم

خداحافظ اشک چشمای کورم

خداحافظ تنها سنگ صبورم

 



تاريخ : سه شنبه 20 آبان 1397 | 8:16 | نویسنده : تارا |

باران امشب

بغض هایم را به آسمان سپرده ام

خدا بخیر کند باران امشب را...

و چه دلگیر شده پاییزم...

 



تاريخ : دو شنبه 14 آبان 1397 | 20:12 | نویسنده : تارا |

از اون شباس ک زده بسرم

هنوزم یکی از ارزوهام اینه ک هرروز باگریه دنبال سنگ قبرم بگردی

راستی ی چی

اگه بمیرم گریه میکنی؟

یا دنبالم میگردی؟

اصن میفهمی ک مردم یا زندم؟

ن نمیفهمی...

بگین ب دادم برسه

 



تاريخ : چهار شنبه 9 آبان 1397 | 1:17 | نویسنده : تارا |

مــــاه من

میدرخشی میتابی اما دوری

بوی مــــاه میدهی

درآسمانم بمان

من تورو خـــیلی عاشقم

 

 



تاريخ : یک شنبه 6 آبان 1397 | 20:6 | نویسنده : تارا |

هوووف

باران را میبینی؟

نمی گوید شاید کسی دلتنگ باشد

زار زار می بارد

بی وقفه میبارد

لعنتی هی میبارد...

خستم از دست خودم بس ک شدم دیوونه بی تو

 



تاريخ : پنج شنبه 3 آبان 1397 | 19:22 | نویسنده : تارا |

ماضی بعید

ازتو که حرف میزنم

تمام فعل هایم ماضی بعیدند

ماضی خیلی خیلی بعید...



تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1397 | 22:30 | نویسنده : تارا |

بسته بسته درد

سیگاری که نباشی مجبوری آه بکشی

دود نداره اما تا دلت بخواد درد داره

تو بی معرفت شدی و من بسته بسته درد میکشم...

 



تاريخ : سه شنبه 23 آبان 1397 | 15:15 | نویسنده : تارا |

خنجرت کولاک کرد

من زخم های بی نظیری بر تن داشتم

اما تو مهربان ترینشان بودی

عمیق ترینشان

عزیزترینشان

بعداز تو آدم ها تنها خراشی بودند برمن

که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند

عشق من...خنجرت کولاک کرد

کولاک

    

 



تاريخ : چهار شنبه 18 آبان 1397 | 19:30 | نویسنده : تارا |

گورستان

چیزی بگو...

حرفی روی زخم هایم بپاش

من گورستانی سرگردانم

در من کسی مرده است

دخترکی که معصوم میخندید...

 

 



تاريخ : دو شنبه 13 آبان 1397 | 15:56 | نویسنده : تارا |

فاتحه

انگار پنجشنبه به دنیا آمده ام 

دل به هرچه میبندم 

 باید فاتحه اش را بخوانم

 



تاريخ : دو شنبه 10 آبان 1397 | 12:5 | نویسنده : تارا |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.